منیب

مُنیب گر ذلیل است باشد دلی برایش***مملوء ز مهر رویت،هم بغض هر عدویت

منیب

مُنیب گر ذلیل است باشد دلی برایش***مملوء ز مهر رویت،هم بغض هر عدویت

مشخصات بلاگ
منیب

الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایته ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است



اینجا غدیر است؛ غدیر خم. هشت روز پس از عید قربان. 

رسول می آید.رسولی که نمی میرد. رسولی که روح است؛ یکپارچه جان. می آید. قرآن می خواند. و قرآن نیز عجیب زنده است.گویی که هم اکنون نازل می شود؛ هم امسال؛ در شب قدر؛ شبی زنده. بر قلبی زنده.

لب می گشاید:"بلغ". و تو در شگفت می شوی از این "بلغ". خداوند به او گفت :"برای مردمان بگو " و او " بگو"یش را هم گفت! سوال هنوز درست در ذهنت ننشسته است که دیگر بار طنین گرم "بلغ"اش را می شنوی. گویی پیام خداوند همین است:"بلغ". و آن را که نیست رسول فرمان می دهد:"فلیبلغ".

رسول می آید.دلت به لرزه می افتد. سنگینی گامهایش را بر قلبت حس می کنی. چرا جز این باشد؟ حامل وحی است. منبری می طلبد. و چه داری در دل تا زیر قدومش نهی؟ جهاز شتران است و از این قبیل که دلت را انباشته. زیر پایشان می گذارد. لب می گشاید. و تو هنوز شرمسار منبری. بالا بگیر سرت را. خطابش با توست. دشت اگر صاف باشد، به منبر چه حاجت؟

رسول بر منبر است. دو انگشتش را کنار هم نهاده. از قرآن می گوید و عترت. و هر دو انگشت آسمان را نشان می دهند. علی را می خواند. و طنین گامهایش آشناترین صدای صحراست؛ آشناترین صدای دل. رسول را می بینی. زنده بودنش را لمس می کنی. به چشم خود می بینی جانش را که به پیکرش ملحق می شود. سخن از دو انگشت رسول نیست. اینک رسول و علی در کنار همند؛ دو دست خدا. و مگر توحید بر می تابد دوگانگی را؟ ید الله واحد است و دیدگان تو دوبین.

ایستاده اند؛ آن چنان که آن دو انگشت. و هم آن چنان هر دو آسمان را نشان می دهند و خدای آسمانها را.

رسول معجزه ای می آورد. و این بار تویی آن معجز؛ چشمان تو. که دیگر توحیدی شده اند. اینک رسول را می بینی که علی است و علی را که رسول است. و به یاد می آوری که رسول پیش از هر معجز دست به دعا بر می داشت و این بار دست علی را برداشت.

به زانو در می آیی. قلبت از حرکت باز می ایستد. فرو می پاشی. و چرا جز این باشد؟ تو مستحکمتر از کوهی یا این کمتر از تجلی طور؟

 فرو می ریزی. خاک می شوی. و چه لذتی دارد خاک شدن در برابر پدر خاک؛ بوتراب. رسول است یا علی؟ نمی دانی. لبانش را می بینی که باز می شود و کلام را می شنوی که سخت آشناست:"بلغ".

و این بار نیک می دانی که پیام چیست. پدر، بوتراب، حال تو را می داند. دوباره می سازدت . زبان در کامت می نهد. در تو می دمد. قلبت به تپش در می آید. زنده شده ای؛ زنده. هم آن سان که رسول؛ آن سان که غدیر؛ قرآن؛ بلغ!

منبع : تا همیشه غدیر

 

  • مهدی جعفری